!بی آغاز
این 100 امین بار که دارم واسه خودم وبلاگ می زنم .... هر کدومش رو که شروع کردم با بی انگیزگی هم تمومش کردم... همیشه وبلاگ زدن برام یه کار مسخره جلوه کرده... که چی حالا؟؟؟؟ مثل یه بیکار بیای اینجا بنشینی و چرت و پرت بنویسی و چهار نفر بیکارتر از خودت بیان بشینن بخونن!!!!!!!!!!!!! آخر مسخرگی، نه؟؟؟
اما خوب ، ظاهرا این دفعه هم از زور بیکاریه ، به خدا بیکار هم نیستنم .... یه عالم بدبختی دارم.... پروژه ها رو سرم بیداد می کنه .... از وقتی تابستون شده یه روز خوش و بی دغدغه نداشتم..... آخ که دلم لک زده واسه یه بعد از ظهر آروم و ساکت.... بی دغدغه ، با یه استکان چای خوش طمع و لذیذ و گرم و... خیره شدن به غروب آفتاب .... بدون فکر کردن به هیچی .... به هیچی هیچی.... آخ آخ آخ
این هم از یادداشت اول این وبلاگ!!! اگه الان دوستم ، قوری قوری ، اینجا بود می گفت : بی ادب پس سلامت کو؟؟؟؟
هیچی ، این بار می خوام این سلام رو هم قورت بدم.... به کی سلام بدم آخه.... ولمون کن تو رو خدااااااااااااا
شاید این بار تو این وبلاگ شعرامو بذارم .... تو وبلاگای قبلی فقط نشستم وبلاگ زدم و اراجیف و لاتاالات توش نوشتم، این بار اگه تو وبلاگم کمتر حرف بزنم شاید دیرتر دلمو بزنه .... نمی دونم
0 Comments:
Post a Comment
<< Home