.

Monday, April 02, 2007

بی تو ای ماه
دلم می گیرد
که در شام زرین آسمانی بی تو، ه
نی برق بر افروخته ای
بر تنم می تابد
نی تک ستاره ای کم نور حتی
سهم تنهایی ام است
ه
ه
نیک می دانم .... ه
بی سبب نیست چنین تنهایی! ه
چند روزی است
که من از چشم تر آسمانی آبی
افتادم ! ه
آری، آری .... می دانم
من غمناک ترین گریه ی پروین شدم
در سوگ فروخفته ی خاک
که فرورفتم .... تا
بذر مرده ای ، در خاک خزان دیده باغ ! ه
ه
ه
بی تو ای ماه
دلم می گیرد ... ه
بی تو ای ماه ، در این شب انگار
جغد فرسوده ی این خانه ی تار
جوان تر شده است
که از پیچ و خم حنجره اش
شعر ویرانکده ی شومیان صد نیرنگ
در فضا می لولد
ه
ه
آری، آری ... ه
بی سبب نیست چنین تنهایی
نیست کسی
تا بر او درد دلی زار کنم : ه
چند روزی است .... ه
منم و شوق خموشیده ی چندین فریاد
منم و حسرت دیرین تبسم در باد
منم و قامت فرسوده پی ِ رفته ز یاد
ه
ه
بی تو ای ماه ... ه
تو مرا می بینی ؟
چند روزی است
منم و خواب پریشان شده در ظلمت ِ این شام سیاه

سلما