بی تو ای ماه
دلم می گیرد
که در شام زرین آسمانی بی تو، ه
نی برق بر افروخته ای
بر تنم می تابد
نی تک ستاره ای کم نور حتی
سهم تنهایی ام است
ه
ه
نیک می دانم .... ه
بی سبب نیست چنین تنهایی! ه
چند روزی است
که من از چشم تر آسمانی آبی
افتادم ! ه
آری، آری .... می دانم
من غمناک ترین گریه ی پروین شدم
در سوگ فروخفته ی خاک
که فرورفتم .... تا
بذر مرده ای ، در خاک خزان دیده باغ ! ه
ه
ه
بی تو ای ماه
دلم می گیرد ... ه
بی تو ای ماه ، در این شب انگار
جغد فرسوده ی این خانه ی تار
جوان تر شده است
که از پیچ و خم حنجره اش
شعر ویرانکده ی شومیان صد نیرنگ
در فضا می لولد
ه
ه
آری، آری ... ه
بی سبب نیست چنین تنهایی
نیست کسی
تا بر او درد دلی زار کنم : ه
چند روزی است .... ه
منم و شوق خموشیده ی چندین فریاد
منم و حسرت دیرین تبسم در باد
منم و قامت فرسوده پی ِ رفته ز یاد
ه
ه
بی تو ای ماه ... ه
تو مرا می بینی ؟
چند روزی است
منم و خواب پریشان شده در ظلمت ِ این شام سیاه
دلم می گیرد
که در شام زرین آسمانی بی تو، ه
نی برق بر افروخته ای
بر تنم می تابد
نی تک ستاره ای کم نور حتی
سهم تنهایی ام است
ه
ه
نیک می دانم .... ه
بی سبب نیست چنین تنهایی! ه
چند روزی است
که من از چشم تر آسمانی آبی
افتادم ! ه
آری، آری .... می دانم
من غمناک ترین گریه ی پروین شدم
در سوگ فروخفته ی خاک
که فرورفتم .... تا
بذر مرده ای ، در خاک خزان دیده باغ ! ه
ه
ه
بی تو ای ماه
دلم می گیرد ... ه
بی تو ای ماه ، در این شب انگار
جغد فرسوده ی این خانه ی تار
جوان تر شده است
که از پیچ و خم حنجره اش
شعر ویرانکده ی شومیان صد نیرنگ
در فضا می لولد
ه
ه
آری، آری ... ه
بی سبب نیست چنین تنهایی
نیست کسی
تا بر او درد دلی زار کنم : ه
چند روزی است .... ه
منم و شوق خموشیده ی چندین فریاد
منم و حسرت دیرین تبسم در باد
منم و قامت فرسوده پی ِ رفته ز یاد
ه
ه
بی تو ای ماه ... ه
تو مرا می بینی ؟
چند روزی است
منم و خواب پریشان شده در ظلمت ِ این شام سیاه
سلما
1 Comments:
ای آنکه از دیار من آخر گریختی
چون شد که از تو باز نیامد نشانه ای
از بعد رفتنت نشناسم جز این دو حال
رنج زمانه ای و گذشت زمانه ای
در کوره راه زندگیم جای پای تست
پایی که بی گمان نتوانم بدو رسید
پایی که نقش هر قدمش نقش آرزوست
کی می توانم اینکه به هر آرزو رسید
افسوس ! ای که عشق من از خاطرت گریخت
چون شد که یک نظر نفکندی به سوی من
می خواستم که دوست بدارم ترا هنوز
زیرا به غیر عشق نبود آرزوی من
بیچاره من ، بلازده من ، بی پناه من
کز ماجرای عشق توام جز بلا نماند
از من گریختی و دلم سخت ناله کرد
کان آشنا برفت و مرا آشنا نماند
نادر نادرپور
Post a Comment
<< Home